جدول جو
جدول جو

معنی توسن خوی - جستجوی لغت در جدول جو

توسن خوی(تَ / تُو سَ)
که خوی سرکش و ناآرام دارد. تندمزاج:
به سوسن بوی توسن خوی ترکم
پیام راز من بگزاری ای باد.
خاقانی.
ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من
گر نگه کردی به سوی من نبودی سوی من.
خاقانی.
چون چنان دید ترک توسن خوی
راه دادش به سرو سوسن بوی.
نظامی.
رجوع به توسن و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ / تُو سَ دِ)
سخت دلی. (ناظم الاطباء). بدخوئی. ناسازگاری:
ز توسن دلی گرچه با کس نساخت
نوازندۀ خویشتن را شناخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سو سَمْ)
آنکه بوی سوسن دهد. ببوی سوسن. که بوی او چون سوسن بود. خوشبو:
ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من
گر نگه کردی بسوی من نبودی سوی من.
خاقانی.
چون چنان دید ترک توسن خوی
راه دادش بسرو سوسن بوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
محبوب و نازنین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ)
خوش خلقی:
بیاموز از عاقلان حسن خوی.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا